دسته بندی مطالب
مطالب بلاگ قالیتو
کد مطلب : 66  |   تعداد نظرات: 0   |   تعداد بازدیدها: 658   |   تاریخ درج: شنبه, اسفند 12, 1402   |   ساعت: 07:17 ب.ظ   |   منبع / نویسنده مطلب: مدیر سامانه

 

نقش عشق در قالیچه های آذربایجان

این یادداشت توسط استاد میر فتاح عالی نسب(تولیدکننده قالی) برای دومین نشست عصر قالی آذربایجان با موضوع فولکلور و قالی آذربایجان، نگاشته و ارسال شده است.


میر فتاح عالی نسب

یکی بود، یکی نبود. در دوران قدیم، زمانی که هنوز عشق و عاشقی مرسوم بود، در اطراف تبریز چوپانی زندگی می کرد. چوپانی جوان و بسیار چابک و زیبا روی، که گوسفندانی سپید داشت و هر روز آنها را برای چرا به دامنه های سرسبز و معطر سهند می برد.
تا اینکه در یک روز زیبای بهاری، دختر خان در گشت و گذار خود چوپان جوان را دید و یک دل نه صد دل عاشق او شد و هنگامی که چوپان جوان آن دختر را دید، پرنده کوچک سرخ رنگی از میان گریبانش بیرون جهید و از یاس های معطر سهند، گلی چید و با منقار خود برای دختر زیبا هدیه برد.
بین دو جوان عشق و علاقه ای عمیق درگرفت.
هنگامی که عاشق جوان بدنبال دلدار خود رفت، دریافت که او دختر خان است و به این آسودگی دختر را به او را نخواهند داد و آنگاه غمی سنگین را روی دل احساس کرد.
 بسیار ناامید شده بود ولی، مرغ سرخ کوچولو، در گوش او از مهر و وفا سخن می‌گفت و به او دلداری می داد و همیشه او را امیدوار نگاه می داشت ، به گونه ای که هر روز و هر شب با فکر دختر بسر می برد.
در آن ایام، بین اقوام ترک رسم بود که دختران دم بخت برای جهیزیه خود قالی می بافتند، هنوز هم در بسیاری از روستاها این رسم پابرجا است.
دختر خان که دل در گرو چوپان عاشق داشت، با دیدن گوسفندان سفید، تصمیم گرفت که قالیچه سفید برای جهیزیه خود ببافد.
پرنده کوچک سرخ رنگ که پیام های چوپان عاشق را به نزد دختر زیبا می آورد، از کرک های نرم بره های چوپان برای دختر خان می برد، و دختر خان آنها را می تابید و نخ می کرد و قالیچه سپید عشق خویش را پیش می برد.
به خان گفتند که ای خان، چه نشستی که دخترت عاشق یک جوان چوپان شده و قالیچه جهیزیه خود را با کرک سپید گوسفندان او می بافد. و هرگاه دیر بجنبی، قالیچه تمام می شود و دیگر هیچ چاره ای نمی شود کرد.
خان پرسید، چه باید کرد؟
گفتند تنها راه چاره اینست که آن پرنده سرخ عشق که رابط آنهاست، کشته شود تا دلهای آنها از هم سرد گردد.
خان بزرگ کمانداران خود را تکلیف کرد که بهوش باشند و آن پرنده سرخ عشق را با تیر بزنند، فردای همان روز، پرنده بی خبر از کمانداران  مقداری کرک به منقار گرفت و به نزد دختر پرواز کرد، و خود را به خانه دختر رساند، کماندار با مشاهده پرنده تیری به جانب او روانه کرد، پرنده نزدیک دختر بود، آن تیر از میان قلب پرنده رد شد و به سینه دختر خان خورد و دلهای دو دلداده را بر هم دوخت.
خون دختر جوان قالیچه را رنگ کرد و نقش پرنده با گلی در منقار،  بر روی قالیچه افتاد. با مرگ مرغ عشق، چوپان جوان هم از دنیا رفت و آرزوهایش بر باد شد، خان که نزدیک شد به عمق فاجعه پی برد، ولی پشیمانی های خان سودی نکرد.
پرنده و دختر هر دو روی قالیچه افتادند.
با مرگ مرغ عشق، چوپان هم از دنیا رفت و آرزوهایش بر باد شد.
تنها قالیچه ای خوشرنگ با نقش گل و پرنده بر جای ماند، با رنگ قرمز بر زمینه ای سفید. و آن یادگار عشق دختر خان و پسر چوپان باقی ماند.
نقش«گل و مرغ» نقشی است که به احترام عشق این دو دلداده، به فراوانی در قالیچه های تبریز تکرار می شود و نشانه عشق پاک است و همچنین رنگ قرمز و سفید که رنگ غالب قالیچه های بافت دختران دم بخت آذربایجانی است، نشانه عشق پاک و وفاداری تا دم مرگ، محسوب می شود.

Share نسخه مخصوص چاپ


 
 
 
ثبت نام فراموشی کلمه عبور؟