کد مطلب : 67 |
تعداد نظرات: 0 |
تعداد بازدیدها: 553 |
تاریخ درج: چهارشنبه, اسفند 16, 1402 |
ساعت: 06:17 ب.ظ |
منبع / نویسنده مطلب: مدیر سامانه
تاریخ پنهان قالی پرنده
درباره قالی های پرنده افسانه های مختلفی ذکر شده است اما به تازگی و پس از کشف دست نوشته هایی در الموت، نظریه های جدیدی در این زمینه مطرح شده است.
درباره قالی های پرنده افسانه های مختلفی ذکر شده است اما به تازگی و پس از کشف دست نوشته هایی در الموت، نظریه های جدیدی در این زمینه مطرح شده است.
مدتها پیش از آنکه جاروی جادویی، محبوب جادوگران اروپایی قرون وسطی شود، قالی پرنده مورد استفاده دزدان خاورمیانه قرار میگرفت. اکنون مدارک واقعی در ایران برای آنچه که مدتها افسانه بود، به دست یک کاوشگر فرانسوی، Henri Baq یافت شده است.
Baq، طومارهای نسخههای خطی خوب حفظ شده ای را در سردابهای زیر زمینی یک قلعه قدیمی در الموت در ایران و نزدیک دریای خزر کشف کرده است. این نسخههای خطی که در اوایل قرن سیزدهم توسط یک محقق یهودی به نام Isac Ben Sherira نوشته شدند، داستان واقعی پشت فرش پرنده هزار و یکشب را روشن میکنند.
کشف این آثار جامعه علمی را درگیر کشاکش کرده است. به دنبال آن، برگردان آنها از فارسی به انگلیسی توسط پروفسور G.D.Septimus، زبانشناس مشهور و کنفرانس سازماندهی شده محققان مشهور سراسر دنیا در دانشکده مطالعات شرقی و آفزیقایی فراخوانی شد. کشف Baq از سوی بسیاری از تاریخ نگاران که اصرار بر جعلی بودن نسخهها داشتند، مورد انتقاد شدید قرار گرفت. Baq که به دلیل به دنیا آمدن فرزندش نتوانست در کنفرانس شرکت کند، از طرف پروفسور Septimus حمایت شد و مورد دفاع قرار گرفت. پروفسور استدلال میکرد که یافتههای جدید باید به خوبی بررسی شوند. نسخهها اکنون در Trieste, Istituta Leonardo de vinci تاریخگذاری میشوند.
به گفته Ben Sherira، فرمانروایان وقت فرشهای پرنده را تدابیر اهریمنی میپنداشتند. وجود آنها انکار میشد، علم آنها سرکوب میشد و سازندگان آنها مورد آزار قرار میگرفتند. و هرگونه نشان درباره رویدادهای در بردارنده آنها با روشی معین پاک میشد. اگر چه فرشهای پرنده تا اواخر قرن سیزدهم بافته و فروخته میشد، مشتریان آنها عمدتاً در حاشیه جامعه قابل احترام بودند. Ben Sherira مینویسد که فرشهای پرنده از زمان ساخت در حدود ۱۲۱۳ AD مورد توافق قرار گرفتند، زمانی که یک شاهزاده تورانی به استفاده از آنها در حمله به قلعه دشمن با قرار دادن گروهی از کمانداران روی آنها اشاره کرد تا بتواند نوعی سواره نظام هوابرد تشکیل دهد؛ این هنر در غیر این صورت با چالش روبرو شد و در نهایت با حمله مغولها نابود شد.
مطابق با شرح وقایع Ben Sherira، ابتداییترین نام فرش پرنده در دو متن تاریخی بود.
اولین کتاب، کتاب ضربالمثلها است که توسط وزیر شاه Nebuchadnezzar بابلی جمعآوری شد و دیگری کتاب گفتگوهای باستانی که توسط Josephus گردآوری شد.
هیچ یک از این کارها امروز موجود نیست؛ با این وجود، با کمک آنها، Ben Sherira، داستانی مربوط به ملکه سبا و شاه سلیمان تدارک دید که جای دیگری یافت نمیشود. سرزمین سبا که در قسمت جنوبی عربستان واقع است، منطقه یمن کنونی را میپوشاند، هر چند برخی جغرافی دانان ادعا میکنند که اتیوپی یا حبشه باستانی نیز بخشی از قلمروی آن بود. حکمران این سرزمین، ملکهای زیبا و قدرتمند بود که در تاریخ به نام سبای بابل از او یاد میشود، سبا یا Makeda (ماکدای) حماسه اتیوپیایی Kebra Negast و بلقیس اسلام. کیمیاگر سلطنتی او به قالیهای قهوهای رنگ کوچکی اشاره داشت که میتوانستند چند پا بالای زمین شناور و آویزان بمانند. سالیان بعد او یک فرش پرنده با شکوه به شاه سلیمان فرستاد. نشانی از عشق که از سندل سبز دوخته شده با طلا و نقره و گوهرنشان بود و طول و پهنایش طوری بود که تمام شاهان میزبان میتوانستند روی آن بایستند.
سلیمان نتوانست پیشکش را بگیرد و آن را به درباریان خود داد. زمانی که اخبار چنین پذیرایی سردی به ملکه رسید، قلبش شکست. او هنروران خود را بیرون کرد و دیگر کاری با فرشهای پرنده نداشت. شاه و ملکه سرانجام صلح کردند، اما هنروران سالیان طولانی سرپناهی نداشتند و بالاخره مجبور شدند نزدیک شهر بغداد در بینالنهرین در ۹۳۴ پیش از میلاد مستقر شوند.
در شرح وقایع Ben Sherira، متون خاصی طرزکار فرش پرنده را توضیح میدهندو متاسفانه، بخش زیادی از واژگان به کار رفته در این بخشها غیر قابل کشف است، بنابراین مقدار بسیار کمی از روش نیروی رانش آنها شناخته شده است. آنچه شناخته شده این است که یک فرش پرنده مانند یک فرش عادی روی یک دار نصب میشد؛ تنها تفاوت در مرحله رنگرزی است.
هنروران نوع خاصی از گل رس را کشف کره بودند که از چشمههای کوهی تهیه میشد و دست انسان به آن نرسیده بود و وقتی که گرمای زیادی به آن داده میشد تا دماهایی بیش ار طبقه هفتم جهنم در پاتیل روغن یونانی جوشان، خواص ضد مغناطیسی پیدا میکرد. خود زمین حالا یک آهن ربا است و تریلیونها خطوط مغناطیسی دارد که از قطب شمال تا جنوب آن رد میشوند. دانشمندان این رس را آماده کردند و پشم داخل آن را پیش از بافتن روی دار خشک میکردند. بنابراین، زمانی که فرش آماده میشد، از زمین دور می شد، و بنابر غلظت رس به کار رفته، چند پا یا چند صدپا بالای زمین شناور میماند.
نیروی رانش در راستای خطوط مغناطیسی بود که مانند ریلهای هوایی عمل میکرد. اگر چه اینها برای اقوام سلتی انگلیس و اینکاههای آمریکای جنوبی شناخته شده بود، تنها اخیراً فیزیکدانان شروع به کاوش دوباره خصوصیات ویژه این به اصطلاح خطوط مرموز کردند.
Ben Sherira، میآورد که کتابخانه بزرگ Alexandria که توسطPtolemy اول تاسیس شد، موجودی عمدهای از فرشهای پرنده را برای خوانندگان خود نگه میداشت. آنها میتوانستند این فرشها را با پاپوشهای خود مبادله کنند تا بدون نیروی موتور جلو و عقب، بالا و پایین، میان قفسههای نسخههای پاپیروس به پرواز درآیند. کتابخانه در یک برج بلند بابلی قرارداشت که شامل چهل هزار طومار عتیقهای بود که به دست سه هزار نسل کاتب رونوشت شده بودند و بسیاری از آن کاتبان الفبای مردهای که آنها داشتند را نمیشناختند.
سقف این ساختمان چنان بلند بود که خوانندگان اغلب ترجیح میدادند هنگامی که در هوا شناور هستند بخوانند. نسخههای خطی چنان متعدد بودند که گفته میشد حتی اگر هزار نفر شبانهروز برای پنجاه سال انها را میخواندند، نمیتوانستند همه آنها را بخوانند.
اگر چه در جنگ داخلی امپراطوری روم به کتابخانه خسارت وارد شده بود، یکی از فرماندهای پاپیروسها را برای گرم کردن ششصد حمام Alexandria سوزاند و فرشها را داخل آب انداخت.
فرشهای پرنده به دو دلیل در سرزمینهای عربی طرد شدند. خط قانونی آن بود که انسان هیچ گاه قصد پرواز نداشت و فرش پرنده توهینی به مقدسات نظم اشیاء بود، بحثی که با شور توسط یک فرد روحانی پخش شد. دومین دلیل، اقتصادی بود.
برای ساخت، ضروری بود که اسب و شتر، وسایل استاندارد حمل و نقل نگه داشته شوند. دلیلش آن بود که خانوادههای عرب خاصی که دسترسی به تالارهای داخلی سلسله فرماندهان داشتند به خاطر زمینهای محل نگهداری حیوانات خود ثروتمند شده بودند. زمینهایی که در آنها صدها هزار اسب را سالیانه برای ارتش، بازرگانان و کارگران پرورش میدادند.
در مورد شترها هم همینطور بود. افراد خاص مصری موثر در انتخاب پادشاه (که توسط Ben Sherira، با نام Hatimis، Zahidis و دودمان ابوحنیفه دوم فهرست شدهاند) صاحب زمینهای پرورش شتر بودند و از تک قطبیت مطلق ذخیره شتر در کل امپراطوری اسلامی بهرهمند میشدند. هیچ یک از این خانوادهها نمیخواستند امتیازهایشان به دست گروه کوچکی از هنروران که توان خراب کردن بالقوه بازارهایشان را با ساخت فرشهای پرنده داشتند، تضییع شود. بنابراین آنها را ضعیف کردند.
با توجه به تبلیغات مذهبی، طبقه متوسط مسلمانان در نیمههای قرن هشتم از فرشهای پرنده اجتناب کردند. در عوض بازار برای اسبهای عربی شکوفا شد. شترها هم با قیمتهای بالایی به فروش میرفتند. Ben Sherira خاطرنشان میکند واقعهای عجیب که حول و حوش این زمان اتفاق افتاد، به شهرت فرش پرنده بیش از نجات آن خدشه وارد کرد:
در یک بعد از ظهر باز روز جمعه در بغداد، زمانی که حلقه سفید خورشید در سومین ربع آسمان میانی می درخشید، و بازار پر از هیاهوی مردم در حال خرید میوه و جامه و در حال تماشای حراج بردگان بود، در میان خورشید، منظرسوسوزن یک مرد عمامه به سر پدیدار شد که به سبکی به طرف بلندترین مناره قصر سلطنتی میرفت.
شیطان، کسی جز یک سرباز بیچاره نبود که زمانی در قصر خدمت کرده بود. او در حالی که دست جوانترین پرنسس را نگه داشته بود، گرفته شده بود و توسط خواجهها بیرون انداخته شده، خوار شده و شکست داده شده بود. زمانی که اخبار این ماجرا به خلیفه رسید، خشمگین شد. او پرنسس را در یک برج قفل کرده بود و برای اینکه او را تحقیر کند، تصمیم گرفته بود او با جلاد سلطنتیش، یک برده سیاه از زنگبار ازدواج کند. سرباز، یک جوان کردی با نام مصطفی، اکنون بازگشته بود.
او به نرمی به طرف مناره رفت و به دختری کمک کرد تا از پنجره بیرون برود. سپس در دید کامل حاضران پایین به دور دست پرواز کرد. بازاریها به وجد آمدند. وقتی دو دلداده جوان سوار بر فرش خود گریختند، گارد ممتاز بر اسبهای نر عربی سیاه سوار شدند و به بیرون از قصر یورش بردند و به دنبال آنها رفتند. اما فرش پرنده آن بالا در ابرها ناپدپد شد.
تمامی کسانی که در کار ساخت فرش پرنده بودند حتی آنهایی که بسیار کم درگیر بودند، پیگری شدند. سیهنرور با خانوادههایشان در یک میدان عمومی جمع شدند. جمعیتی که به آنها پول داده شده بود، گرد آورده شد. مردان متهم به آزادی بردگان بودند، و سرهایشان در خاک غلتید، همه سرها به دست جلاد اهل زنگبار قطع شد. سپس، خلیفه عرب جاسوسان خود را به هر گوشه امپراطوری خود فرستاد و به آنها دستور داده بود هر فرش پرنده باقیمانده و هنروری را به بغداد برگردانند.
جامعه کوچک هنروران که چندین قرن نزدیک Tigris زندگی کرده بودند، داراییهای خود را برداشتند و تنها با سه مرد بازمانده گریختند.
پس از ماهها سرگردانی، آنها با حالتی مندرس و نزدیک به مرگ به شهر درخشان بخارا در مرزهای شرقی ایران رسیدند، جایی که امیرش از بغداد دستور نمیگرفت و به آنها پناه داد. Isaac مینویسد که این مهاجرت در ۷۷۶AD ، یک دهه پیش از سلطه هارونالرشید، زمانی که هزارویکشب نوشته شده بود، اتفاق افتاد و Isaac بر این باور است که الهام حداقل یکی از داستانهای هزارویکشب از واقعه دلدادگان گریزان در آن جمعه روشن در بغداد میآید.
Ben Sherira شجرهنامه هنروران را با جزییات کامل توصیف میکند. برخی از این خانوارها بعدها به افغانستان مهاجرت کردند و در قلمروهای غور مستقر شدند. پرآوازهترین خانوادههای قالیبافان، Halevisها، در شهر مرو مستقر شدند، محلی که طرحها را به فرشهای خود وارد کردند. Mandala (عکسی دایرهای از جهان در مذاهب شرقی) نشان تجاری استاد Jacob Yahud Halevi ـ همان جاکوب آموزگار Avicenna در تاریخ ـ بود. هنروران به اروپا هم گریختند و پس از آن به دستورالعملهایشان توسط جامعه فمینیست (مدافع حقوق زنان) پنهان، جادوگران به کار رفت. شکنجه آنها، که توسط کلیسا تعیین شد، به همان نسبت سریع بود.
Ben Sherira ادعا میکند که نشان تجاری جادوگرها، جاروی جادویی، با نمادگرایی آلت مردی خود، به دلیل کمبود همراه مرد آنها گسترش پیدا کرد.
در Transaxiana، فرش پرنده پیش از آنکه برای همیشه توسط قوم مغول چنگیزخان پاک شود، از دوره کوتاهی از رنسانس بهرهمند شد. در اینجا دو رویداد شایسته یادآوری هستند. در ۱۲۱۳، شاهزاده بهروز از قلمروی خراسان در شرق پرشیا (ایران) به یک زن یهودی جوان، اشیرا، دل بست. پدر دختر، قالیباف کارآزمودهای بود. بهروز بر خلاف خواست خانوادهاش با اشیرا ازدواج کرد و از پدرزنش درخواست کرد دوجین فرش پرنده با استفاده از بهترین پشم و رس ببافد و آنها را روی چارچوب بامبو بزند تا محکمتر شوند. سپس او چهل نفر از کمانداران دست چین خود را برای آموزش به دست یک استاد ژاپنی با نام (۱۲۴۰ ـ ۱۱۵۳) Ryutaro Koike سپرد.
زمانی که کمانداران آماده شدند و فرشها تحویل داده شد، مردان خود را جمع کرد و به هر یک از سلاحهای خود داد: بیست نیزه نوک فولادی با سرهای آغشته به زهر مار زنگی، کمانهای بلند ساخته شده از لایههای سرو هندی و زه و خنجرهای ارمنی. برای هر فرش، دو نفر گمارده شدند: یکی جلو، دیگری عقب. برخی گویهای آتشین حمل میکردند.
بنابراین بهروز شاهزاده ایرانی چهار گروه از نخستین سوار هوابرد جهان را با خود حمل میکرد که این چهار گروه زمانی که پدرش جنگی مقابل شاه همسایه خود ( خوارزمشاه) داشت، وارد عمل شدند. کمانداران حمله را رهبری میکردند:
آنها به قلعه حمله کردند، داخل و بیرون پریدند، مدافعین را انداختند و گویهای آتشین را داخل ترکیب آن انداختند و برای برافروختن آماده کردند. نظامیان تورانی ترسیده بودند. آنها حس میکردند که شاهزاده پارسی میتواند تهدیدی برای حکومت خاص آنها شود، او را کور کردند. همسر شاهزاده، که به خاطر بچه سنگین شدهبود، و پدر ناخوشش از قلمرو پادشاهی به دور دست فرستاده شدند.
تقریباً در این زمان، عباسیان دیگر آن قدرت روزهای هارونالرشید را نداشتند. بسیاری از شاهان و امیران محلی اختیار مسایل را در دستان خود گرفتند.
با کم شدن سلطه امپراتوری روی ایالتها، آیینی از فرش پرنده رشد کرد. مخالفان جوان، پناهندگان سیاسی، زاهدان گوشهنشین و عرفای منکر وجود خدا برای فرار، از راه هوایی رفتند. بازرگانان نیز به مزیتهای فرش پرنده پی میبردند. فرش پرنده تنها شکل سریعتر از شتر حمل و نقل نبود بلکه امنتر هم بود چرا که راهزنان سرراه یک کاروان تجاری پرنده را نمیگرفتند ـ مگر آنکه خودشان سوار بر فرشهای پرنده بادپا میشدند. هنروران شروع به بافتن فرشهای بزرگتری کردند، اما با تعداد بیشتر روی آن، حرکت آنها کند شد و ارتفاع خود را از دست دادند.
اما داستانی ضمنی است که بسیاری از مردم روی زمین آن را دیدند، جایی که گروهی از مردان دستار به سراز سمرقند در شرق ایران با سرعت باد به اصفهان در مرکز ایران پرواز کردند. این واقعه در رونوشت عینی متن نادر دیگری، به وجود آمده در قرن هفدهم، به تایید رسیده است که در آن به نقل از یکی از شاهدان میآورد ما حلقه گردان عجیبی را در آسمان دیدیم، که برفراز روستایمان (نیشابور) پرواز میکرد، با رد آتش، و دیگری: گروهی جن بالای کاروانمان ظاهر شد که به طرف تنگه هرمز میرفتند. (قرن سیزدهم، یافتن متن اصلی غیر ممکن است)
رویداد بعدی، پیش از تهاجم وحشتناک از جلگهها، آخر خط تاریخ بد سرنوشت فرش پرنده بود. در ۱۲۲۳، مترجمی اهل گرجستان با حرم خود برای خرید ابریشم چینی به بخارا رسید.
منبع Ben Sherira، آنچه که رخ داد را اینگونه توصیف میکند:
در یک عصر دلپذیر زمانی که خانمهای نقابدار (پوشهدار) اهل گرجستان از تختهای روان خود پیاده و به سمت تاجر ابریشم همراه میشدند، مردی دیوانه از پشت گنبد پیدا شد و به سرعت پایین آمد.
مرد در حال پرواز، درشت با ریش سیاه پر و موی بلند بود که پشت سر او درباد رد به جا میگذاشت.او لنگیبرتن داشت، چشمانش سبز براق بودند، عقابی کنارش پرواز میکرد و دیوانه وار میخندید. زن این هیبت را دید که به طرف آنها میآید و وقتی مرد آن بالا کار ناشایستی انجام داد، از وحشت یخ زد. آن مرد ریاضیدان سلطنتی سمرقند بود. او که به خاطر خیانت معشوقه گرجستانی خود، یک جام انگور مخمر سر کشیده بود، دیوانه شده بود.
این حادثه غوغایی به وجود آورد. نیزهای به سینه او خورد و او به سوی یک درخت نخل روی زمین افتاد. اما هتک حرمت به وجود آمده در بخارا قابل درک بود. هنروران که از کشتار دیگری میترسیدند، آزمایشگاههای خود را سوزاندند، داراییهای خود را گذاشتند و به هر طرف گریختند. Ben Sherira میآورد که در آن روز شوم، آنها سوگند خوردند که دیگر با هم فرش پرندهای نسازند.
داسان تقریباً در اینجا پایان میپذیرد. در ۱۲۲۶، چنگیزخان ویرانهای از بیشتر شهرهای آسیای مرکزی به جا گذاشت. ساکنان آنها قتل عام شدند. برجهای جمجمه بیرون از هرات، بلخ و بخارا ـ آنچنان گسترده که کل حومه شهر بوی زننده آنها را میدادـ جمجمههای هنروران بودند. مغولها در چپاول خود فرشهای پرنده را یافتند.
زمانی که یک زندانی به آنها گفت این تدابیر سریعتر از اسب بود (کفرگویی در نظر مغولها)، خان بزرگ سرش را جدا میکرد و از جمجه اش لیوانی برای آشامیدن میساخت. او دستور داد تمام فرشهای پرنده در امپراطوری گستردهاش مصادره شوند.
مقالات مرتبطی وجود ندارد